سینمای سیار در ایران

سینمای سیار

بررسی تأثیر و عملکرد سینمای‌ سیّار امریکا در ایران

چکیده: سینمای ‌سیّار را در تعریفی ساده‌ می‌توانیم سینمایی متحرک یا قابل حمل بنامیم که امکان نمایش تصاویر متحرک را در هر مکان و فضایی چه داخلی و چه خارجی فراهم می‌آورد. سینمای‌ سیّار به عنوان ابزار مؤثر تبلیغاتی به‌خصوص بعد از جنگ جهانی دوم و تغییر شیوه‌های سلطه‌گری در دنیا، اهمیت و گسترش بیشتری پیدا کرد؛ زمانی که قدرت‌های بزرگ جهانی برای تثبیت موقعیت و تسلط خود بر کشورهای مستعمره و کشورهای جهان سوم، با استفاده از ابزار تبلیغی ازجمله سینمای سیّار، راهبرد دیپلماسی فرهنگی را پیشه کردند؛ آنچه که هربرت شیلر از آن با عنوان امپریالیسم فرهنگی یاد می‌کند. ایران یکی از معدود کشورهایی است که سینمای سیّار امریکا در آن فعالیت طولانی و گسترده داشته است. این مقاله به این مسئله پرداخته است که دلایل حضور و تأثیر سینمای سیّار امریکا در ایران چه و چگونه بوده و با بهره‌گیری از اسناد و گزارش‌های موجود و از طریق روش توصیفی و تحلیلی نتیجه گرفته است که سینمای سیّار امریکا از طریق برنامۀ اصل چهار ترومن و به قصد جلوگیری از نفوذ کمونیسم و ایجاد کمربند محافظتی برای منافع امریکا در منطقه، کار خود را در ایران آغاز کرده و از سویی به‌تدریج از طریق نمایش فیلم‌های آموزشی و تفریحی در صدد تغییر نگرش‌ها و تبلیغ سبک زندگی امریکایی بوده و از سوی دیگر، به‌واسطۀ فیلم‌های خبری و تبلیغاتی، ضمن تثبیت موقعیت حکومت مورد حمایت خود، قصد تسلط دائمی بر ایران را داشته است.

کلیدواژه‌ها

سینمای سیار در ایران

:لینک دانلود مقاله از فصلنامه

http://www.jccs.ir/article_92687_6015639cc2dd72421d07cb468bf26cca.pdf

آندری تارکوفسکی

سینمای آندری تار کوفسکی

سينماي تاركوفسكي

سينما براي تاركوفسكي يك قالب هنري صرف نبود. بلكه براي او سينما هنري مقدس بود و با ديدي اخلاقي به آن نگاه مي كرد. او پس از رها كردن دو هنر تاثير گذار در آثارش يعني نقاشي و موسيقي، سينما را انتخاب كرد اما تاركوفسكي اعتقادي به تحصيل در دانشكده هاي سينمايي نداشت و مي گفت:

“بنا به تجربه‌ی شخصي ام مي گويم كه تحصيل در آموزشگاههاي سينمايي هيچ كس را هنرمند نمي كند. براي كار هنري فقط آموزش حرفه اي و تخصصي، و يادگرفتن روش هاي گوناگون بسنده نيست. راست گفته اند كه براي درست نوشتن بايد قاعده هاي دستوري را از ياد برد.”[1]

اما شايد بي اعتقادي تاركوفسكي به تحصيل در دانشكده هاي سينمايي به اين دليل مهم بود كه تاركوفسكي از خيلي پيشتر دانشجو سينما بوده يعني از زماني كه حتي اسم سينما را هم نشنيده بود. او از زمان كودكي در خانواده و فضا و شرايطي رشد كرد و اين موهبت را داشت كه با همة آنچه كه يك دانشجوي سينما از لحظه ورودش به دانشكده با آن آشنا مي شود و شايد فقط اسمش را بشنود آشنا بوده و مهمتر حتي با آن زندگي كرده است. بنابراين تاركوفسكي هنگام ورود به دانشكده يك هنرمند صاحب فكر و انديشه بوده و هرگز راه رفته ديگران در سينما را نمي پسنديد و در فضاي محدود و كنترل شدة دانشكده VGIK كه توسط دولت سياستگذاري و هدايت مي شد آنچه را كه مي خواست به دست نمي آورد براي همين راه او از ساير همكلاسيهايش جدا و شخصي بود.

الكساندر گوردن در اين باره مي گويد:

“… دغدغه اصلي دانشجويان دانشكده ما تماشاي فيلمهاي بيشتر بود. گاه شرايط واقعاً ناسالمي پيش مي آمد. دانشجويان براي تماشاي فيلمهاي ممنوعه كلاسهاي درس را تعطيل مي كردند و درهاي اطاق نمايش را در هم مي شكستند …. ايتاليايي ها به مسكو آمدند و ما سرانجام قريب 10 سال پس از ساخته شدن فيلمهاي “پاييزا” ساخته رسليني و ديگر فيلمسازان واقع گر ايتاليايي موفق به تماشاي اين فيلمها شديم. ما به دلايلي قابل قبول شيفته و ديوانه واقع گرايي ايتاليايي بوديم از نظر ما اين يك الهام و يا در حقيقت سينمايي انقلابي بود – سينمايي كه هيچ شباهتي به سينماي پر تكلف و آرام ما نداشت. اما به عقيده ما آندره موضع عجيبي در پيش گرفته بود. او مي گفت واقع گرايي نوين كهنه شده و ديگر تاثيري همچون گذشته ندارد. تكراري است و زمانش به سر آمده است. اكنون چيزي جديدي مورد نياز است. چيز ديگري بايد يافت.”[2]

“… هر روز كه مي گذشت آندره در كار خود بار سنگين تري را بر دوش احسااس
 مي كرد. او به دنياي حقايق شناخته شده و تكراري علاقه اي نداشت. گاه از بصيرت خود نسبت به آينده و دنياي ناشناخته ها به معناي واقعي كلمه تكان مي خورد. او به گونه اي شهودي به سوي آنها كشيده مي شد و مجذوب آنها مي گرديد .. او مي توانست در هر شيئي كوچك، در هر نشانه ناچيزي از وجود، چيزي عميق و جالب ببيند. شبي دير هنگام در مسير خانه او قدم مي زديم، از پياده رو و از كنار درختان مي گذشتيم و چراغهاي خيابان سايه روشن بازي مي كردند. ساية ما و ساية شاخه هاي درختان در روبرويمان ظاهر مي شدند، مستانه به گرد پايمان مي چرخيدند و در پشت سرمان محو مي شدند و بار ديگر در روبرويمان سر بر مي آوردند. شور و نشاط جواني، وجد زندگي، و اين حالت افسون كننده آن لحظات آندره را به هيجان آورده بود.

ناگهان ايستاد و پس از لحظاتي تامل گفت:

مي داني، اينها صحنه هايي است كه من با آنها سر و كار خواهم داشت من از آنها فيلمبرداري خواهم كرد! اين سايه ها …”[3]

تاركوفسكي خود مي گويد:

“به كمك سينما پيچيده ترين پرسش ها مربوط به عصر حاضر كه قرن هاي متمادي زمينه‌ی فعاليت ادبيات و نقاشي بوده است در سطح ديگري مي تواند مورد بررسي قرار گيرد. انسان بايد همواره در جستجوي راهي نو براي هنر فيلم باشد. من معتقدم براي هر يك از ما كار عملي فيلمسازي موضوعي بي ثمر و يأس آور خواهد بود. اگر در اين ارتباط به شكلي دقيق و به وضوح ويژگيهاي باطني اين هنر درك نشود و هر كس در درون خود كليد شخصي ورود به اين دنيا را نيابد”.

و باز مي گويد:

“هر كه خيال كارگرداني فيلم را در سر مي پروراند، بايد بداند كه او در تمام زندگي خود متحمل يك ريسك بزرگ مي شود و تنها خود او در اين مورد مسئول است در نتيجه عاقلانه تر آن است كه فقط انساني بالغ آگاهانه دست به چنين ريسكي بزند.”[4]

براي تاركوفسكي مسئله‌ی اصلي در سينما كوشش كارگردان در پاسخ گويي به نيازي معنوي است. او در اين باره مي گويد:

“دليل وجودي سينما اين است كه جايگاهي ويژه از زندگي را بيان كند، مقامي كه فضاي آن تا پيش از پيدايش سينما در هيچ شكل هنري ديگري بيان نشده بود. هر امر تازه اي در هنر در پي برآوردن نيازي معنوي پديد مي آيد.”

تاركوفسكي از همان ابتدا راه خودش را پيدا كرده و با اطمينان در آن پيش رفت. او همواره به همكاران و علاقمندشان تاكيد مي كرد كه:

“اين درسي است براي شما: اگر مي خواهيد در عرصه هنر كار موفقي انجام دهيد، اگر مي خواهيد فيلم خوبي بسازيد، غير شخصي نباشيد، از ضمير من نترسيد.”[5]

وي در جواب دستياران و دوستانش كه از او مي پرسيدند كه فيلمهاي خوب چگونه ساخته مي شوند هر بار شانه هايش را بالا مي انداخت و مي گفت:

“نمي تواني تجربه خودت را به ديگري تزريق كني، امكان ندارد. ولي اگر شاگرد خوبي باشي مي تواني يادبگيري كه چطور فيلم بد نسازي. آفرينش هنري مثل خود زندگي است، نمي شود به كسي ياد داد كه چطور خوب زندگي كند ولي مي شود به او ياد داد كه چطور بد زندگي نكند. اين موضوع به طرز درخشاني در كتاب مقدس  توضيح داده شده است. كتاب مقدس را بخوان!”[6]

باور تاركوفسكي اين بود كه فيلمهايش هر چه باشند بايد دنيا را تكان دهند. فيلمها براي آن ساخته نمي شوند كه تا ابد بپاخيزند بلكه اين خود ابديت است كه حق دارد در فيلمها به توصيف درآيد. و اين روياي تاركوفسكي بود كه فيلمهايش هرچه كم حرف تر و هرچه مؤثرتر باشند. تاركوفسكي سعي داشت تا به سينما هويت مستقل خودش را عطا كند و در اين رابطه مي گفت به عقيده من فيلم در مسير تكاملي آينده اش خود را نه تنها از ادبيات بلكه از هنرهاي ديگر نيز دور مي كند و بدين ترتيب مستقل تر مي شود اما اين تكامل به هيچ وجه با سرعتي مطلوب اتفاق نمي افتد بلكه در دراز مدت در مرحله هاي متعدد به تحقق خواهد پيوست. بدين ترتيب تاركوفسكي نه به عنوان يك فيلمساز بلكه به عنوان يك نظريه پرداز در عالم سينما مطرح است. نظريه پردازي كه نظريه هايش در رسيدن به يك سينماي معنوي و سينماي قدسي راهگشاست.

دکتر مجید فدائی


2- احمدي، بابك؛ اميد بازيافته؛ ص 377

1- درباره تاركوفسكي؛ به كوشش مارينا تاركوفسكايا؛ ص 49

2- همان ص 50

1- تاركوفسكي، آندره؛ زمان ممهور؛ ترجمه قباد ويسي؛ ص 120

2- درباره تاركوفسكي؛ به كوشش مارينا تاركوفسكايا؛ ص 358

1- همان ص 364

[1]

كمال انسان در دريافت و گشودن رازهاي پنهان است،‌ رازهاي فراواني كه در طبيعت و دين وجود دارد و فهم و درك نشانه هاي تكويني و تشريعي و آشنايي با عرفان، فلسفه، فرهنگ و هنر هر جامعه و جهانهاي جوامع كهن وبه خصوص شرقي نيازمند درك اين نوع زبان است. و زبان شناسي رمزها، به نظر مي رسد، حتي پيش از هستي شناسي و شناخت شناسي قرار دارد . چرا كه رمز شناسي همچون مشعلي فروزان است كه جستجوگر و حقيقت جو را ياري مي كند تا شناخت مطمئن تر و دقيق تري از خود و پيرامون به دست آورد. با چنين رويكرد گسترده اي تاريخ رمز اگر نه درازتر از تاريخ هستي انسان بلكه به درازاي تاريخ انسان است چرا كه رمز و بيان رمزي با خلقت انسان آغاز مي شود و به قول آرتور سيمونز[1]:

“رمز انديشي با اولين كلماتي كه بوسيله انسان اظهار شد و…. و حتي بيش تر از آن آنگاه كه خداوند در بهشت دنيا را به هست شدن فرا خواند آغاز گشت”[2]

پس از آنكه انسان روي از دل و كشف و شهود بريد و عقل و علم را سرلوحه و مستمسك شناخت خود قرار دارد. نگاه و بينش معنوي جاي خود را به نگاه مادي و عقلاني داد و قرن گذشته را در سيطره خود فرو برد. اين نوع سلوك هستي شناسانه، نگاه رمزي را به جهان در بوته فراموشي سپرد و غناي جهان از ديدگاه علم و عقل پوشيد ه ماند و انسان جا و مقام طبيعي و معنوي خود را در ارتباط با ساير مخلوقات از دست داد و خود را از روح و روان هستي و طبيعت جدا ساخت.

و در روزگار ما اگر چه رمزها بعلت فريب خوردگي انسان معاصر و توجه به بدل وروي گرداني از اصل، مورد فراموشي انسان قرارگرفته اند. اما به حيات جاودانه و ازلي خود ادامه مي دهند. چرا كه رمز ها ما را در برگرفته اند و در درون مان جاي دارند. و  خوشبختانه در روزگار معاصر كه تصوير به مدد و از دولت عكاسي و سينما اهميت بسيار پيدا كرده رمزها و نگاه نمادين و رمزي ناخودآگاه اهميت ضروري وفراوان يافته و رواج  و رونق ازلي خود را دو چندان بدست آورده است. به طوري كه مي توان گفت كه نه تنها شان و حيثيت خود را احيا بلكه قدرت شگرف خود را در شناسايي جهان و انسان بيش تر از پيش جلوه گر ساخته است.

رمز: تعاريف و نظريات

“رمز كلمه اي است عربي كه در زبان فارسي نيز بكار مي رود و معني آن به لب يا به چشم يا ابرو يا به دهن يا به دست يا به زبان اشارت كردن است. اين كلمه، همچنانكه در زبان عربي، در زبان فارسي نيز به معاني گوناگون به كار رفته است و از جمله:

اشاره، راز، سر، ايما، دقيقه، نكته، معما، نشانه، علامت، اشارت كردن پنهان نشانه مخصوصي كه از آن مطلبي درك شود، چيز نهفته ميان دو يا چند كس كه ديگري برآن آگاه نباشد و بيان مقصود با نشانه ها علايم قرار داري و معهود است”[3] و آنچه كه درتمام معنيهاي فوق مشترك است:

“عدم صراحت و پوشيدگي در رمز است”

“رمز در قرآن كريم يك بار آمده است:

قالَ رُبُ اجًعُلٌ لي آيه قالَ آيُتُكُ اَلا تُكَلِم الناسُ ثَلاثَه ايامٍ اِلا رمزاٌ …

صاحب ترجمه تفسير طبري، رمز را دراين آيه «اشارت» معني كرده است و ميبدي كه در ترجمه قرآن كريم كوشيده است معادلهاي فارسي براي كلمات عربي پيدا كند، در معني رمز كلمه هاي «نمون واشارت» را باهم آورده است و آيه را چنين ترجمه كرده است:

“زكريا گفت: خداوندمن، نشاني بخش مرا. جواب داد وي را كه نشاني توآن است كه سخن نگويي با مردمان سه روز، مگر نموني و اشاراتي”.

بنا براين مثل، اشارت، نمون وسان- كه همراه با نمون مي آيد – را نيز مي توان از جمله معنيهاي رمز شمرد”.[4]

“اسماعيليه نيز كه براي هر چيز قائل به ظاهر و باطني بودند. قرآن كريم را داراي ظاهر و باطن مي دانستند ظاهر قرآن يعني آنچه از معني حقيقي كلمات و عبارات دريافته مي شود و عامه آن را مي شناسد اما باطن معني مكتوم و پنهاني است كه امامان و حجتهاي بزرگ و باب ها و داعيان اسماعيلي از طريق تأويل ظاهر آيات قرآني در مي يابند. ظاهر قرآن مثل يا مثال است و باطن آن ممثول. اسماعيليه ظاهر را دليل بر باطن مي شمارند بنابر اين باطن ممثول و ظاهر مثل است . در اين خصوص صاحب “كتاب كلام پير يا هفت باب”
 مي نويسد:

شريعت ظاهر حقيقت است و حقيقت باطن شريعت و ظاهر عنوان باطن است و شريعت مثال است و حقيقت ممثول”[5]

“ناصر خسرو كه بارها در آثار خويش اين دوكلمه يعني رمز و مثل را در كنار هم به كار برده است در خصوص قول فوق مي گويد:

معني اين قول آن است كه شريعتهاي پيغمبران عليهم السلام همه به رمز و مثل بسته باشد ورستگاري خلق اندر گشادن آن باشد.”[6]

مثل يا مثال به اين معني كه در آثار اسماعيليه آمده است با تمثيل و آنچه كه به آن مثل و ضرب المثل مي گويم فرق دارد و با معني رمز ارتباط دارد. شايد از اولين كساني كه در باره رمز، به عنوان يك اصطلاح سخن گفته است قدامة بن جعفر است وي در كتاب
“نقدالنثر” مي نويسد:

“گويندگان آنگاه كه مي خواهند مقصود خود را از كافه مردم بپوشانند و فقط بعضي را از آن آگاه كنند در كلام خود رمز به كارمي برند. بدين سان براي كلمه يا حرف نامي را از نامهاي پرندگان يا وحوش يا اجناس ديگر يا حرفي از حروف معجم را «رمز» قرار
مي دهند و كسي را كه بخواهد مطلب را بفهمد آگاهش مي كنند، پس آن كلام در ميان آن دو مفهوم و از ديگري مرموز است”[7]

رمز دو معني اصطلاحي ديگر درعلم بيان و تصوف دارد. درعلم بيان رمز، يكي از انواع كنايه محسوب شده است و گفته اند:

“رمز كنايه اي است كه وسايط آن اندك باشد و معني پنهان و احتياج به قدري تأمل  داشته باشد.”[8]

در آثار متصوفه نيز گاهي رمز به عنوان يك اصطلاح تعريف شده است:

 “رمز عبارت از معني باطني است كه مخزون است تحت كلام ظاهري كه غير از اهل آن بدان دست نيابد.»[9]

“رمز در اين تعريف چنانكه ملاحظه مي شود به معني «مرموز» يعني معني پوشيده در زير كلام ظاهر دلالت دارد. به عبارت، ديگر رمز در اينجا معادل «ممثول» يا «معني باطني» يا symbolized به معناي (با علامت نشان دادن،‌مظهر (چيزي) بودن ) است نه «مثال» يا symbol به معني (نشانه ـ علامت) يا ظاهر كه باطن را در خود پوشيده مي دارد. رمز با تمام وسعت مفهوم ومعني خود مي تواند معادلي براي واژه  «سمبل» در زبانهاي اروپايي باشد. اين كلمه كه  انگليسي(symbol) وبه فرانسه (symbole) وبه ايتاليايي (symbolo) وبه آلماني (symbal) نوشته مي شود. در اصل يوناني بوده و از دو جزء
 syn = sym و ballein ساخته شده است جزء اول اين كلمه به معني «با» «هم» «باهم» و جز دوم به معني «انداختن» « ريختن»  «جفت كردن» است. پس كلمه
symbollein (syn = sym + ballein) به معني «با هم انداختن» «با هم ريختن»، «با هم گذاشتن»  «با هم جفت كردن» است  ونيز به معني شركت كردن سهم دادن مقايسه كردن است. كلمه «symbole» در يوناني از همان اصل است و به معني « نشانه» يا علامت به كار مي رود”[10]

كلمه«سمبل» نيز همانند رمز، بتدريج معاني گوناگوني يافته است و به عنوان يك اصطلاح نيز تعريفهاي متعددي از آن شده است از جمله:

1) چيزي كه نماينده چيز ديگر است يا چيزي كه بر چيز ديگري اشاره دارد بعلت همبستگي، ارتباط، قرار داد و بويژه علامتي مريي براي چيز غير مريي از قبيل يك مفهوم يا يك آيين.

2) واحد معيني از بيان كه يك فكر انتزاعي را بنمايد و بعنوان يك واحد قابل مطالعه باشد.

3) يك علامت قرار دادي و غير طبيعي كه معني آن موكول به تفسير است.

4) يك شئ يا يك عمل كه عقده اي سركوفته را به واسطه تداعي ناآگاه، مي نمايد.

5) يك عمل،‌صوت،‌ياشئ مادي كه واحد مفهوم فرهنگي است و استعداد بر انگيختن يا تجسم مادي دادن به يك احساس را داراست.

چنانكه ديده مي شود درمعاني لغوي و اصطلاحي سمبل همچنانكه در كلمه رمز در تمام معاني يك صفت مشترك وجود دار د و آن عبارت از پوشيدگي  و عدم صراحت است. يعني آنچه ظاهر يك علامت يا شئ يا كلام يا شكل نشان مي دهد و دلالت مي كند مقصود نيست بلكه منظور معني و مفهومي است كه در وراي ظاهر آنها قرار دارد.

“در كتاب فرهنگ اصطلاحات ادبي جهان نيز ضمن اشاره به معاني مختلف رمز يا سمبل آمده است:

“رمز عبارت از چيزي است كه نماينده چيز ديگر باشد اما اين نماينده بودن نه به علت شباهت دقيق ميان دو چيز است بلكه از طريق اشاره مبهم يا از طريق رابطه اي اتفاقي يا قرار دادي است.”[11]

وبعد اضافه مي كند:

“يك علامت تنها يك معني دارد اما يك رمز به علت استعداد متنوع پذيرش مشخص
مي شود”[12].

رمز در يك مفهوم وسيع بارها به  عنوان معادلي براي هر نوع علامت به كار رفته است. “آنچه كه امكان چنين مفهوم وسيعي را براي اين كلمه فراهم آورده است خصيصه مشترك «نمايش» در مصداقهاي گوناگون اين مفهوم است، عامل نمايش يا نماينده بودن در رمز در اغلب تعريفهاي كلي بر اين واژه ملحوظ است:

يك شئ كه نماينده شئ ديگر يا يك فكر است مي گويند شئ اول رمزشي دوم است”[13]

و اما در زيبا شناسي تعريف و مفهوم رمز عبارتست از:

“يك شئ كه گذشته از معني ويژه و بلاواسطه خودش به چيزي ديگر بويژه يك مضمون معنويتر كه كاملاً‌قابل تجسم نيست، اشاره كند. رمز ممكن است طبيعي باشد مانند نور كه رمز حقيقت است، يا سنتي و قرار دادي باشد مانند صليب كه رمز فداكاري است”[14]

علاوه بر تعاريف و مفاهيمي كه در خصوص رمز بيان شد انديشمندان متفكران و زيبا شناسان مختلف در خصوص رمز نظريه هايي را ارائه كرده اندكه به برخي از آنها اشاره
مي شود.

يونگ، تفاوت ميان رمز و علامت يا نشانه را به خوبي توضيح داده است:

“انسان براي آنچه مي خواهد ابراز دارد و به گفتن يا نوشتن كلمات مي پردازد، زبان او آكنده از سمبلهاست،‌اما غالباً نشانه ها و صوري را كه جنبه توصيفي دقيق ندارد به كار
مي برد. برخي از اين ها فقط علايم اختصاري يا سلسله اي از حروف اول كلمات اند مانند (un) .(unesco) برخي ديگر از علايم تجارتي و يا نشانها ونوارها هستند گرچه اين علايم به خودي خود معني ندارند، اما بر اثر كثرت استفاده معناي مشخص يافته اند. اما اين قبيل چيزها رمز ويا سمبل نيستند بلكه علامت اند و جز به چيزهايي كه به عنوان نماينده آنها انتخاب شده اند براشياي ديگر دلالت نمي كنند.

آنچه كه ما سمبل و رمز مي ناميم عبارت است از يك اصطلاح، يك نام يا حتي تصويري كه ممكن است نماينده چيزي مأنوس در زندگي روزانه باشد و با اين حال علاوه بر معني آشكار و معمول خود معاني تلويحي بخصوصي نيز داشته باشد. رمز و سمبل معرف چيزي مبهم ناشناخته يا پنهان از ماست… بنابراين يك كلمه يا تصوير وقتي رمزي و سمبليك تلقي ميشود كه به چيزي بيش از معني آشكار و مستقيم خود دلالت كند. سمبل و رمز داراي جنبه «ناخودآگاه» وسيعي است كه هرگز بطور دقيق تعريف يا بطور كامل توضيح نگرديده است … ذهن آدمي در كند و كاو سمبل به تصوراتي مي رسد كه خارج از محدوده استدلال معمولي است. شكل چرخ ممكن است افكار ما را به سوي تصور«خداي آفتاب» رهبري كند، اما در اين نقطه،  استدلال بايد به ناتواني خود اذعان كند، زيرا كه انسان به تعريف موجود «خدايي» قادر نيست. وقتي كه ما با تمام محدوديتهاي عقلي خود چيزي را «خدايي» مي خوانيم فقط به آن نامي داده ايم كه اساس آن ممكن است ايمان باشد نه شواهد محقق…”[15]

“آناندا. كي . كوماراس وامي فيلسوف هندي، رمز گرايي را:

“هنر تفكر از طريق تصوير ها مي داند.  هنري كه بخصوص در سيصد سال اخير از انسانها مفقود شده است…”[16]

“‌ديل مي انديشد كه رمز:

“وسيله بياني روشن و دقيقي است كه در اصل بازندگي دروني (متمركز و كيفي) كه با دنياي خارجي (گسترده وكيفي) در تضاد است ارتباط دارد…”[17]

مارك سونيه در اين خصوص مي گويد:

“رمز ها بيان شكل دهنده يك علم شگفت انگيز كه حالا به وسيله انسانها به فراموشي سپرده شده است  … آنها همه آنچه را كه بوده است و خواهد بود در شكلي تغيير ناپذير به ما نشان مي دهند[18]

اين بيان و تعريف سونيه درباره رمز به يك خصيصه مهم رمز ها اشاره مي كند وي با اين تعريف به رمزها به عنوان اشيايي بي زمان وظيفه اي تعليمي اختصاص مي دهد.

“لاندريت در خصوص تعريف رمز بيان مي كند كه:

“رمز گرايي علم به نسبتهايي است كه دنياي مخلوق را با خالق، دنياي مادي را با دنياي فوق طبيعي متحد مي كند. علم به هماهنگيهايي (مطابقت ها و مشابهت ها ) كه ميان قسمتهاي مختلف جهان وجود دارد.”[19]

“از نظر روانشناسان نيز رمز تقريباً‌ بطور كامل در ذهن وجود دارد و سپس به خارج، بر طبيعت فرا افكنده  مي شود  زبان يا آن را با همان فطرت و صورتي كه دارد مي پذيرد و يا فطرت و صورت آن را دگر گون و به شخصيتهاي نمايشي تبديل مي كند”[20]

رنه گنون متفكر باطن گرا وسنتي در اين خصوص خاطر نشان مي كند كه:

“شالوده هاي حقيقي رمز گرايي همانطور كه گفته ايم مطابقتي است كه همه بخشهاي واقعيت را به هم مي پيوندد ويكي را به ديگري مربوط مي كند و سرانجام از بخش طبيعي به عنوان يك كل به بخش فوق طبيعي امتداد مي يابد. به موجب اين مطابقت، كل طبيعت يك رمز است يعني محتواي حقيقي آن تنها زماني آشكار مي گردد كه به منزله نشانگري تلقي مي شود كه مي تواند ما را از حقايق فوق طبيعي (متافيزيكي) – ماورا الطبيعه و متافيزيكي به معني حقيقي و شايسته كلمه كه چيزي جز نقش اصلي رمز گرايي  نيست- آگاه سازد … رمز همواره بايد نسبت به چيزي كه مظهر آن است پست تر باشد تا تمام تصورات طبيعت گرايان را از رمز باطل كند.”

اين عقيده كه اعلام مي دارد:

“آنچه برتر است هرگز نمي تواند رمز آنچه فروتر است باشد در حاليكه عكس آن صادق است همواره بوسيله رنه گنون تاكيد شده است”[21]

“ميرچا الياده نيز تاملات و تعريف جالب در خصوص رمز دارد . او ماموريت رفتن به ماوراي محدوديتهاي اين «جز» را كه انسان و هر يك از علايقش باشد را به رمز اختصاص مي دهد وي معتقد است كه اگر كل بتواند در درون يك جزء پر معني ظاهر گردد اين بدان علت است كه هر جزيي كل را بازگو مي كند:

يك درخت بر حسب قوتي كه به ظهور مي رساند ممكن است يك پناهگاه متبرك گردد در عين آنكه پيوسته يك درخت است و اگر آن درخت يك درخت جهاني مي گردد بدان سبب است كه آنچه آن درخت آشكار مي كند نكته به نكته باز گوي چيزي است  كه كل ابراز مي كند.[22]

و نيز در خصوص تعريف رمز و انديشه رمزي مي گويد:

“انديشه رمزي مقدم برزبان گفتار و خرد برهاني است و رمز، معين بعضي ساحات و عميق ترين ساحات واقعيت است چون ديگر وسايل وابزار هاي شناخت براي بردن به آن ساحات ناتوان اند. بنابراين رمز بنا به ضرورت پديد آمده است و كاركرد خاصي دارد كه همانا آفتابي كردن سري ترين كيفيات وجود است”[23]

 از آنچه كه بيان شده مي توان گفت رمز چيزي است از جهان شناخته شده وقابل دريافت و تجربه از طريق حواس كه به چيزي از جهان ناشناخته و غير محسوس يا به مفهومي جزو مفهوم مستقيم و متعارف خود اشاره مي كند به شرط آنكه اين اشاره مبتني بر قرار داد نباشد و آن مفهوم نيز يگانه مفهوم قطعي ومسلم آن تلقي نگردد، در حقيقت مشخصه رمز، برقراري نوعي ارتباط با امري مجهول و ناشناخته است. آنچه روان با ادراك رمز تجربه مي كند،  شناخت و روشنگري اي نيست كه از اتصال وبه هم پيوستن عناصري كه شناخته اند ولي ارتباط شان با يكديگر معلوم نيست حاصل آيد. برعكس احساس روان با ادراك رمز بيشتر نوعي شگفتي،  تاثر و هيجان زدگي از ادراك امري غير مترتب و نامنتظر است چون چنين احساس  مي كند كه غافلگير شده است به عبارت ديگر خود آگاهي با ادراك رمز  خود را مقهور معنايي مي بيند كه بروي بار مي شود و چيزي را كه او
نمي شناسد به وي الهام مي كند. بنابراين رمز تصويريست كه در واقعيت يا دو عالم ماده و روح، زمين و آسمان، واقعيات حادث وصور منالي يا اعيان ثابته آن واقعيات محسوس را به هم پيوند مي زند.[24] و در اين خصوص همه  جوامع ابتدايي و «تمدنهاي  سنتي» در اين نكته متفق القولند كه رمز و خاصه رمز هاي جادو، مذهب و اساطير و آيينهاي راز آموزي منشاء وسرچشمه اي غير انساني دارد در مراتب كهن، فرهنگ جهان آدمي،  دستگاه بسته اي به روي جهان غير انساني چه جهان ماوراء و فوق انسان و چه جهان مادون وي (نيروي شر و قواي اهريمني) نيست جهان خدايان يا نياكان اساطيري هر چند كه متعال و غريب باشد باز به بركت برگزاري آيينها و به نيروي رمز براي جستجوگر وطالب مشتاق دستيافتني است.

و اين آيينها و رمز ها آن جهان غير انساني را تنها تصوير نمي كنند بلكه فعليت
مي بخشد. و به حضور مي آورند وبه زمان حاضر باز مي گردانند بنابراين رمز اصولاً‌جهتي قدسي دارد و ناظر به جهان خدايان (آسماني يا دوزخي) و عالم ماورا است و بدون آن قبله خود معناي خاص افاده نمي كند.

رمز سرورازي است كه تنها وسيله بيان چيزيست كه به طريق ديگر قابل ذكر و بيان نيست و هرگز يكباره واضح نمي شود بلكه همواره از نو بايد رازش را گشود همچنانكه در قطعه موسيقي نت شده هيچگاه يكبار مكشوف نمي شود بلكه هر بار به شيوه اي نو
مي توان آن را نواخت،  در واقع هر رمز بزرگ بر خلا ف ابوالهول يا اسفنكس اسطوره اديپ كه چون معمايش را گشودند مرد، پس از آنكه كشف و شكافته شد همچنان زنده
مي ماند. رمز قفنوسي است كه پس از هر بار سوختن دوباره زنده مي شود و اين نوشدن و زنده شدن فقط و فقط به دليل آن است كه رمز متعلق به ساحت و عالم ماورا الطبيعه و عالم قدسي است و همچون چاهي است كه هر چه آب از آن بيرون بكشند نه تنها تمامي ندارد بلكه باز جوششي تازه مي يابد چرا كه به يك سفره بس عظيم و گسترده متصل است و رمز نيز چون به يك عالم غير مادي و عالم قدسي متصل است  معنايش محدود نيست و چون نردباني است براي عروج از عالم شهود به عالم ملكوت و عالم قدس.


1- شاعر و منتقد انگليسي و يكي از نام آورترين شاعران سمبوليست

2- پور نامداريان، تقي؛ رمز و داستانهاي رمزي در ادب فارسي؛ ص 6

1 – پور نامداريان، تقي؛ رمز و داستانهاي رمزي در ادب فارسي؛ ص1

1- همان ص 1

2- همان ص 2

1- همان ص 3

2- همان ص 3

3- همان ص 3

1- همان ص4

2- همان ص 5

1- همان ص 6

2- همان ص 6

1- همان ص 8

2- همان ص 8

1- يونگ، كارل گوستاو؛ انسان و سمبول هايش؛ ترجمه ابوطالب صارمي؛ ص 22 و 24

2- پور نامداريان، تقي؛ رمز و داستانهاي رمزي در ادب فارسي؛ ص 10

3- همان ص 10

1- پور نامداريان، تقي؛ رمز وداستانهاي رمزي در ادب فارسي؛ ص 9

2- همان ص 11

3- همان ص 13

1- همان ص 13

2- همان ص 14

1- اسطوره و رمز در انديشة ميرچاالياده؛ مجموعه مقالات؛ ترجمه جلال ستاري ص 151

2- ستاري، جلال؛ مدخلي بر رمز شناسي عرفاني؛ ص 31