فرامرز

خلاصه فیلمنامه:

فرامرز دادبین دانشجوی کرمانی دانشکده علم و صنعت، تهران به خاطر فعالیتهای موثر بر ضد رژیم شاه تحت نظر گارد دانشگاه است. فرامرز دادبین به علاوه بر روی طرح، اختراعی کار می کند که مورد علاقه یکی از اساتید ساواکی دانشگاه است. برای همین سرگرد ماندگار از نیروهای زبده گارد دانشگاه و ساواک مامور می شود تا علاوه بر دستگیری فرامرز  طرح اختراع او را بدست آورد. تلاش ماندگار برای متقاعد کردن فرامرز در ارایه طرح و همچنین دستگیری او بی نتیجه می ماند و فرامرز پس از تعقیب و گریز های مختلف تصمیم می گیرد برای در امان ماندن از دست ساواک مجبور می شود بالاخره با موتورسیکلتش از تهران فرار کند. سرگرد ماندگار مامور می شود تا فرامرز را هر طور هست دستگیر و طرح را به چنگ بیاورد برای همین رد فرامرز را تا کرمان دنبال می کند. ماموران در مسیر تهران به کرمان در کمین فرامرز هستند و ایست و بازرسی های مختلف در مسیر کار را برای فرامرز سخت می کند. اما فرامرز با تجربه ای که در موتور سواری و آشنایی قبلی که از این مسیر دارد از موانع ایجاد شده به سلامت عبور می کند. فرامرز فرار خود را به همسرش، محبوبه  در کرمان اطلاع می دهد و محبوبه  هر لحظه منتظر است تا فرامرز سر برسد. اما انتخاب مسیر های فرعی باعث می شود که فرامرز مثل همیشه به موقع به کرمان نرسد.  محبوبه نگران از تاخیر فرامرز قسمتی از اطلاعات مربوط به طرح اختراع فرامرز، همچنین تعدای از اعلامیه هاو نوارهای سخنرانی امام خمینی ( ره) را جمع کرده و صبح زود (24مهرماه 1357) در حالیکه از رسیدن فرامرز نا امید است از خانه خارج می شود. محبوبه با پسر یک سال و نیمه اش در اجتماع تظاهرکنندگان مسجد جامع کرمان شرکت می کند تا مدارک و اعلامیه ها را طبق معمول بد ست افراد مطمئن و انقلابی برساند. با نقشه از پیش تعیین شده ماموران شاه و کولی هایی که توسط آنها اجیر شده اند به مسجد جامع کرمان حمله می کنند.اندکی قبل از حمله کولی ها  محبوبه  توسط فردی از مناسب نبودن اوضاع مطلع می شود و سعی می کند مسجد را ترک کند. اما مردم درون صحن مسجد، درهای ورودی مسجد جامع را بر روی مهاجمان می بندند و خروج محبوبه از مسجد غیر ممکن می شود. عوامل شاه از بالای پشت بام های اطراف صحن مسجد، مردم را با سنگ و گلوله مورد هدف قرار می دهند. چندین نفر مورد اصابت قرار گرفته و زخمی و شهید می شوند. مردم بی پناه برای نجات جان خود به داخل شبستان های مسجد هجوم می برند. اما مهاجمان با شکستن شیشه های نورگیر روی پشت بام ها به داخل شبستان ها گاز اشک آور می اندازند، فضای بسته داخل شبستان ها پر از گاز اشک آور می شود. مردم که غافلگیر شده اند با فریاد یا حسین برای یافتن راه نجاتی به بیرون، به  این طرف و آن طرف می دوند. محبوبه نیز در میان ازدحام مردم در حالیکه در اثر استنشاق گاز اشک آور به کلی تعادلش را از دست داده، فرزندش را از زیر چادر بیرون می آورد و نزدیک در خروجی شبستان به زمین  خورده و کودک از دستش کنده شده و بین ازدحام مردم گم می شود.

فرامرز غروب همان روز  به کرمان رسیده و همسر خود را در خانه پدر زنش، زخمی در بستر می بیند و از گم شدن فرزندش در ازدحام مسجد جامع آگاه می شود. فرامرز که تحت تاثیر وضع روحی محبوبه و خانواده همسر ش قرار گرفته، خود را مقصر دانسته و به آنها قول می دهد که هر طوری هست فرزندش را پیدا کند. سرگرد ماندگار نیز همان شب به کرمان می رسد و شهربانی و ساواک کرمان تحت امر او در می آیند . ماندگار روز بعد شخصا سراغ خانه فرامرز رفته و خانه او را مورد بازرسی و تفتیش قرار می دهد. فرامرز مجبور می شود که در منزل دوستانش پنهان شود و کار جستجوی فرزند و همچنین فعالیتهای انقلابی را بصورت پنهانی انجام دهد.

ساواک از طریق جاسوسانش از گم شدن فرزند فرامرز آگاه می شود. فرزند فرامرز توسط دختر جوانی که در مسجد جامع حضور داشته به خانه برده شده است . اطلاعات مربوط به طرح، اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) داخل لباس کودک، توسط خانواده دختر جوان پیدا می شود پدر دختر که کارگر ساده و ترسویی است، هراسان می شود پدر علیرغم ممانعت دختر، روز بعد  نزد هم خانه ایشان که گروهبان ساده دل شهربانی است رفته و ماجرا را برای گروهبان تعریف می کند. گروهبان که عاشق دختر جوان است فرصت را غنیمت شمرده و برای نشان دادن محبت و اردات خود به پدر و دختر جوان به ظاهر از دستگیری دختر جوان خودداری می کند و به طمع دریافت جایزه و ترفیع  اعلامیه ها و نوارها را گرفته و روز بعد با خود به شهربانی می برد. گروهبان توسط نیروهای ساواک در شهربانی مورد بازجویی قرار می گیرد و نحوه بدست آوردن اعلامیه ها و نوارها را لو می رود. سرگرد ماندگار پس از شنیدن گزارش نیروهایش به سرعت دست به کار می شود و همراه گروهبان برای دستگیری کودک به خانه او می روند، اما دختر جوان صبح همان روز کودک را به خادم مسجد محل سپرده است. سرگرد سراغ خادم کر و لال مسجد می رود. اما خادم، بچه را به زنی سپرده است تا از او نگهداری کند و تلاش های ماندگار در به حرف آوردن خادم بی نتیجه می ماند.

دوستان فرامرز از طریق افراد انقلابی که در شهربانی حضور دارند به فرامرز خبر می دهند که فرزندش نزد مردم است و ساواک سخت در جستجوی او و فرزندش است، آنها به او تاکید می کنند که کار پیدا کردن کودک را به آنها بسپارد. اما فرامرز که شاهد بی تابی های همسرش است قبول نمی کند. جستجوهای ساواک از سویی  و فرامرزبه همراه همسرش محبوبه برای پیدا کردن فرزندش از سویی دیگر شدت می گیرد. اما جستجوی هیچکدام ثمری نمی دهد. مشروب فروشی معروف شهر که متعلق به یکی از متنفذین ساواک است، به آتش کشیده می شود و مجسمه شاه در میدان اصلی شهر به پایین کشیده می شود. سرگرد ماندگار عامل اصلی این حرکت ها را فرامرز معرفی می کند و سعی می کند فرامرز را که وجه قابل قبولی دارد به عنوان  مهمترین و خطرناک ترین عنصر مخالف رژیم و امنیت کشور نزد همشهریانش جلوه دهد.  سرگرد پس از مدت ها فکر با ترفندی به عنوان خانواده گمشده آگهی ای در روزنامه های شهر چاپ می کند و مژدگانی بسیار سنگینی برای یابنده کودک ( فرزند فرامرز) یا کسی که از او خبری بدهد تعیین می کند و از سویی دیگر دستور دستگیری گسترده دوستان و آشنایان فرامرز را صادر می کند. پس از بازجویی های مکرر از دوستان فرامرز و عدم موفقیت در کسب خبر یا نشانی از او، محبوبه همسر فرامرز نیز دستگیر می شود. سرگرد به محبوبه اطلاع می دهد که فرزندش نزد آن هاست و هم اکنون نیز بیمار است. محبوبه با نشانه هایی که از فرزندش ارایه می شود متقاعد می شود که فرزندش در اختیار ساواک است. سرگرد ماندگار آزادی کودک و سایرین را منوط به تسلیم شدن فرامرز اعلام می کند ودر ضمن به محبوبه  تاکید می کند که فرامرز علاوه بر آزادی پسر و دوستانش می تواند با ارایه کامل طرحی که از استاد دانشگاهش دزدیده خود را به شرایط عادی یک شهروند برگرداند. محبوبه آزاد می شود تا این خبر را به او برساند. فرامرز در تنگنا قرار گرفته و تصمیم می گیرد که خود را تسلیم کند تا فرزند و دوستانش آزاد شوند. او تصمیم خودش را با دوستانش مطرح می کند. دوستان فرامرز همگی با این تصمیم مخالف هستند، زیرا همگی در پای بندی ساواک به قول خود، مبنی بر آزادی دوستان فرامرز و همچنین، وجود کودک نزد ساواک شک و تردید دارند. اما با این حال تصمیم گیری نهایی و انتخاب را بر عهده خود فرامرز می گذارند. یکی از دوستان نزدیک فرامرز که روحانی است فکری را ارائه می دهد و از او می خواهد که اجازه دهد فکر خود را عملی کند و اگر به نتیجه نرسیدند بعد فرامرز تصمیم خود را برای تسلیم شدن عملی می کند.

مجلس روضه خوانی در مسجد قدیمی و معروف شهر برپا می شود و از تمام مردم برای شرکت در این مجلس دعوت می شود. همه اقشار متدین شهر از محله های مختلف در جلسه شرکت می کنند، به علاوه جاسوسان و نیروهای ساواک در لباس شخصی و مبدل بین مردم حضور دارند. مجلس روضه خوانی طفلان حضرت زینب ( س) آغاز می شود. در اواخر مجلس محبوبه که در بین حاضرین مجلس حضور دارد یادداشتی را به روحانی می دهد. روحانی یادداشت را می خواند، در یادداشت مادر بچه ای از مردم تقاضا کرده است چنانچه خبری از کودک گمشده اش دارند او را از انتظار و نگرانی نجات دهند.

روحانی بعد از اینکه یادداشت را می خواند از مردم می خواهد چنانچه از این کودک که درآتش سوزی مسجد جامع کرمان گم شده است خبری دارند به او اطلاع دهند. روحانی جلسه را با این تقاضا و دعا برای پیدا شدن کودک و دعای فرج پایان می دهد. دختر جوانی خود را به روحانی می رساند و از کودکی به او خبر می دهد. روحانی خوشحال می شود و فرامرز و همسرش با دختر جوان صحبت می کنند و مشخصات کودک را درست تشخیص می دهند. دختر جوان، برادر خود را که همراه او به روضه آمده است با فرامرز می فرستد تا او را به خانه ببرد و کودک را به فرامرز بسپارند. برادر دختر و فرامرز سوار بر موتور سیکلت از در پشتی مسجد بطرف خانه جوان حرکت می کنند.

سرگرد ماندگارو نیروهایش که در کمین فرامرز هستند، فرامرز را تعقیب می کنند.  فرامرز وارد بازار کرمان می شود و سعی می کند نیروهای ساواک را گمراه کند، اما نیروهای ساواک و شهربانی از چندین جهت در تعقیب او هستند. فرامرز وارد کاروانسرای قدیمی می شود و در آنجا گیر می افتد، سعی می کند برگردد و راه فراری پیدا کند، اما راه فراری وجود ندارد. فرامرز نگاهش به تل خاک و کاهی که بغل دیوار جهت بام اندود پشت بام ریخته شده و تا پشت بام ارتفاع دارد، می افتد. نیروهای ساواک به فرامرز می رسند و برای دستگیری او از خودروها پیاده می شوند. ماندگار به نیروهایش تاکید می کند که فرامرز را باید زنده دستگیر کنند. موتور سیکلت فرامرز با قدرت از زمین کنده شده و فرامرز و جوان  با زحمت موتور را از روی تل خاک به سمت پشت بام حرکت داده و موتورسیکلت روی پشت بام قرار می گیرد. موتورسیکلت بر روی پشت بام هدف چند گلوله قرار می گیرد. اما فرامرز و جوان موفق به فرار می شوند.  فرامرزدر حالیکه به زحمت تعادل موتور را بر روی پشت بام حفظ می کند  بر روی پشت بام بازار و خانه های قدیمی اطراف بازار با راهنمایی جوان به طرف خانه او می راند. نیروهای ساواک از تعقیب فرامرز دست برنمی دارند و سعی می کنند او را از روی صدای اگزوز موتورسیکلت که به علت پارگی اصابت گلوله، صدای گوش خراشی می دهد شناسایی کنند.در بین راه جوان متوجه می شود که فرامرز زخمی است و خون زیادی از او رفته است. تعادل فرامرز در حین حرکت در جایی به هم خورده و زمین می خورد. فرامرز بعلت خونریزی قادر به بلند شدن از جایش نیست. جوان به فرامرز کمک کرده و سعی می کند موتورسیکلت را که خاموش شده است ، دوباره روشن کند، اما موتورسیکلت روشن نمی شود. فرامرز به جوان اصرار می کند که او را تنها بگذارد و خود را از دست ساواک نجات دهد.، اما جوان با اصرار به فرامرز کمک کرده و او را با خود به طرف خانه شان که در نزدیکی آنهاست می برد. فرامرز فرزندش را صحیح و سالم در خانه جوان می بیند و او را در بغل می گیرد.

سرگرد ماندگار چمدانش را بسته و جلوی پنجره بزرگ مشرف به شهر می ایستد و مغموم و عاجزانه به شهر نگاه می کند، یکی از نیروهای ساواک با خوشحالی وارد اتاق شده ضمن تبریک خبر کشته شدن فرامرز را به سرگرد می دهد. سرگرد بی تفاوت نگاه سرد و شکست خورده اش را از او دوباره به شهر برمیگرداند. در چندین نقطه از شهر دود سیاه و غلیظی بلند شده است و صدای تظاهرات و شعارهای حق طلبانه مردم هر لحظه بلند و بلندتر می شود.  

نویسنده: مجید فدائی

اطلاعات نشر:

نویسنده: مجید فدائی

ناشر: نشر خوانش

چاپاول:1387

شمارگان: 1000

چاپ: شریعت

قیمت: 1800 تومان

فرامرز خلاصه فیلمنامه: فرامرز دادبین دانشجوی کرمانی دانشکده علم و صنعت، تهران به خاطر…

User Rating: Be the first one !
0