سینمای آندری تار کوفسکی
“بنا به تجربهی شخصي ام مي گويم كه تحصيل در آموزشگاههاي سينمايي هيچ كس را هنرمند نمي كند. براي كار هنري فقط آموزش حرفه اي و تخصصي، و يادگرفتن روش هاي گوناگون بسنده نيست. راست گفته اند كه براي درست نوشتن بايد قاعده هاي دستوري را از ياد برد.”[1]
اما شايد بي اعتقادي تاركوفسكي به تحصيل در دانشكده هاي سينمايي به اين دليل مهم بود كه تاركوفسكي از خيلي پيشتر دانشجو سينما بوده يعني از زماني كه حتي اسم سينما را هم نشنيده بود. او از زمان كودكي در خانواده و فضا و شرايطي رشد كرد و اين موهبت را داشت كه با همة آنچه كه يك دانشجوي سينما از لحظه ورودش به دانشكده با آن آشنا مي شود و شايد فقط اسمش را بشنود آشنا بوده و مهمتر حتي با آن زندگي كرده است. بنابراين تاركوفسكي هنگام ورود به دانشكده يك هنرمند صاحب فكر و انديشه بوده و هرگز راه رفته ديگران در سينما را نمي پسنديد و در فضاي محدود و كنترل شدة دانشكده VGIK كه توسط دولت سياستگذاري و هدايت مي شد آنچه را كه مي خواست به دست نمي آورد براي همين راه او از ساير همكلاسيهايش جدا و شخصي بود.
الكساندر گوردن در اين باره مي گويد:
“… دغدغه اصلي دانشجويان دانشكده ما تماشاي فيلمهاي بيشتر بود. گاه شرايط واقعاً ناسالمي پيش مي آمد. دانشجويان براي تماشاي فيلمهاي ممنوعه كلاسهاي درس را تعطيل مي كردند و درهاي اطاق نمايش را در هم مي شكستند …. ايتاليايي ها به مسكو آمدند و ما سرانجام قريب 10 سال پس از ساخته شدن فيلمهاي “پاييزا” ساخته رسليني و ديگر فيلمسازان واقع گر ايتاليايي موفق به تماشاي اين فيلمها شديم. ما به دلايلي قابل قبول شيفته و ديوانه واقع گرايي ايتاليايي بوديم از نظر ما اين يك الهام و يا در حقيقت سينمايي انقلابي بود – سينمايي كه هيچ شباهتي به سينماي پر تكلف و آرام ما نداشت. اما به عقيده ما آندره موضع عجيبي در پيش گرفته بود. او مي گفت واقع گرايي نوين كهنه شده و ديگر تاثيري همچون گذشته ندارد. تكراري است و زمانش به سر آمده است. اكنون چيزي جديدي مورد نياز است. چيز ديگري بايد يافت.”[2]
“…
هر روز كه مي گذشت آندره در كار خود بار سنگين تري را بر دوش احسااس
مي كرد. او به دنياي حقايق شناخته شده و
تكراري علاقه اي نداشت. گاه از بصيرت خود نسبت به آينده و دنياي ناشناخته ها به
معناي واقعي كلمه تكان مي خورد. او به گونه اي شهودي به سوي آنها كشيده مي شد و
مجذوب آنها مي گرديد .. او مي توانست در هر شيئي كوچك، در هر نشانه ناچيزي از
وجود، چيزي عميق و جالب ببيند. شبي دير هنگام در مسير خانه او قدم مي زديم، از
پياده رو و از كنار درختان مي گذشتيم و چراغهاي خيابان سايه روشن بازي مي كردند.
ساية ما و ساية شاخه هاي درختان در روبرويمان ظاهر مي شدند، مستانه به گرد پايمان
مي چرخيدند و در پشت سرمان محو مي شدند و بار ديگر در روبرويمان سر بر مي آوردند.
شور و نشاط جواني، وجد زندگي، و اين حالت افسون كننده آن لحظات آندره را به هيجان
آورده بود.
ناگهان ايستاد و پس از لحظاتي تامل گفت:
مي داني، اينها صحنه هايي است كه من با آنها سر و كار خواهم داشت من از آنها فيلمبرداري خواهم كرد! اين سايه ها …”[3]
تاركوفسكي خود مي گويد:
“به كمك سينما پيچيده ترين پرسش ها مربوط به عصر حاضر كه قرن هاي متمادي زمينهی فعاليت ادبيات و نقاشي بوده است در سطح ديگري مي تواند مورد بررسي قرار گيرد. انسان بايد همواره در جستجوي راهي نو براي هنر فيلم باشد. من معتقدم براي هر يك از ما كار عملي فيلمسازي موضوعي بي ثمر و يأس آور خواهد بود. اگر در اين ارتباط به شكلي دقيق و به وضوح ويژگيهاي باطني اين هنر درك نشود و هر كس در درون خود كليد شخصي ورود به اين دنيا را نيابد”.
و باز مي گويد:
“هر كه خيال كارگرداني فيلم را در سر مي پروراند، بايد بداند كه او در تمام زندگي خود متحمل يك ريسك بزرگ مي شود و تنها خود او در اين مورد مسئول است در نتيجه عاقلانه تر آن است كه فقط انساني بالغ آگاهانه دست به چنين ريسكي بزند.”[4]
براي تاركوفسكي مسئلهی اصلي در سينما كوشش كارگردان در پاسخ گويي به نيازي معنوي است. او در اين باره مي گويد:
“دليل وجودي سينما اين است كه جايگاهي ويژه از زندگي را بيان كند، مقامي كه فضاي آن تا پيش از پيدايش سينما در هيچ شكل هنري ديگري بيان نشده بود. هر امر تازه اي در هنر در پي برآوردن نيازي معنوي پديد مي آيد.”
تاركوفسكي از همان ابتدا راه خودش را پيدا كرده و با اطمينان در آن پيش رفت. او همواره به همكاران و علاقمندشان تاكيد مي كرد كه:
“اين درسي است براي شما: اگر مي خواهيد در عرصه هنر كار موفقي انجام دهيد، اگر مي خواهيد فيلم خوبي بسازيد، غير شخصي نباشيد، از ضمير من نترسيد.”[5]
وي در جواب دستياران و دوستانش كه از او مي پرسيدند كه فيلمهاي خوب چگونه ساخته مي شوند هر بار شانه هايش را بالا مي انداخت و مي گفت:
“نمي تواني تجربه خودت را به ديگري تزريق كني، امكان ندارد. ولي اگر شاگرد خوبي باشي مي تواني يادبگيري كه چطور فيلم بد نسازي. آفرينش هنري مثل خود زندگي است، نمي شود به كسي ياد داد كه چطور خوب زندگي كند ولي مي شود به او ياد داد كه چطور بد زندگي نكند. اين موضوع به طرز درخشاني در كتاب مقدس توضيح داده شده است. كتاب مقدس را بخوان!”[6]
باور تاركوفسكي اين بود كه فيلمهايش هر چه باشند بايد دنيا را تكان دهند. فيلمها براي آن ساخته نمي شوند كه تا ابد بپاخيزند بلكه اين خود ابديت است كه حق دارد در فيلمها به توصيف درآيد. و اين روياي تاركوفسكي بود كه فيلمهايش هرچه كم حرف تر و هرچه مؤثرتر باشند. تاركوفسكي سعي داشت تا به سينما هويت مستقل خودش را عطا كند و در اين رابطه مي گفت به عقيده من فيلم در مسير تكاملي آينده اش خود را نه تنها از ادبيات بلكه از هنرهاي ديگر نيز دور مي كند و بدين ترتيب مستقل تر مي شود اما اين تكامل به هيچ وجه با سرعتي مطلوب اتفاق نمي افتد بلكه در دراز مدت در مرحله هاي متعدد به تحقق خواهد پيوست. بدين ترتيب تاركوفسكي نه به عنوان يك فيلمساز بلكه به عنوان يك نظريه پرداز در عالم سينما مطرح است. نظريه پردازي كه نظريه هايش در رسيدن به يك سينماي معنوي و سينماي قدسي راهگشاست.
دکتر مجید فدائی
2- احمدي، بابك؛ اميد بازيافته؛ ص 377
1- درباره تاركوفسكي؛ به كوشش مارينا تاركوفسكايا؛ ص 49
2- همان ص 50
1- تاركوفسكي، آندره؛ زمان ممهور؛ ترجمه قباد ويسي؛ ص 120
2- درباره تاركوفسكي؛ به كوشش مارينا تاركوفسكايا؛ ص 358
1- همان ص 364
ثبت دیدگاه
مایل به ملحق شدن به بحث هستید ؟به ما بپیوندید !