این انیمیشن با موضوع مذهبی است که داستان آن به شرح ذیل است:

پیرمرد وقتی دریچه‌ی کوچک خانه اش را گشود، سحر شیری رنگ قسمتی از آسمان و زمین را روشن کرده بود. مرد یهودی مثل هر روز وسایل کارش را برداشت و به سوی صحرا به راه افتاد. وقتی به صحرا رسید، آفتاب خودش را از یال کوه بالا کشیده بود. مرد نگاهی به بوته‌های خشک و پراکنده‌ی صحرا انداخت و مشغول کار شد. بوته‌ها را یکی یکی از دل خاک بیرون آورد. آنها را دسته کرد و با طنابی پیچید و خوب گره زد. بعد دوقدم به عقب برداشت. با دقت به پشته‌ی بوته ها نگاه کرد. به خودش گفت: “این کوله بارم سنگین تر است. با فروش آن پول بیشتری به دست می آورم.”

پشته را کول کرد؛ سنگین بود. نفس نفس زنان نیمی از راه آمده را برگشت. احساس خستگی و گرسنگی کرد. زیر چند درخت، کنار جویباری بارش را زمین گذاشت. دو قرص نان شیرین را که در دستمالی پیچیده بود از زیر لباسش بیرون آورد. اول سر و صورتش را در زلال جویبار شست و بعد به تنه ی درختی تکیه داد و مشغول خوردن شد. دشت پر از سکوت بود، تنها جویبار ترانه ی کوچکی را زمزمه می کرد. ناگهان صدای گامهایی با صدای جویبار در هم آمیخت. مرد یهودی به پشت سرش نگاه کرد. پیرمردی فقیر عصا زنان به او نزدیک می شد. وقتی به دو قدمی او رسید، نگاه معصومانه اش را به دستهای او دوخت.

پیرمرد یهودی سلام کرد. دلش به حال پیرمرد سوخت. هنوز یک قرص نان برایش مانده بود. از جا بلند شد و با مهربانی آنرا به پیرمرد داد. نگاه پیرمرد از خوشحالی برقی زد. دستهای لاغرش به آسمان بلند شد و عطر دعایش در هوا پیچید. با دعای او زیباترین غنچه ی لبخند بر لبهای مرد یهودی نشست.

 پیر مرد یهودی بعد از کمی استراحت، بار هیزمش را برداشت و به سوی شهر راه افتاد. میدان شهر تقریبا شلوغ بود. هرکس برای کاری به آنجا آمده بود. پیرمرد یهودی عرق ریزان پا به میدان شهر گذاشت. ناگهان همه ی نگاهها به سوی او چرخید. در گوشه ای از میدان، ابوسعد رو به دوستش کرد و گفت: ” هی عبدالله، این همان مرد یهودی نیست که پیامبر (ص) درباره اش گفت: به زودی عقربی پشت گردنش را می گزد و او را می کشد؟”

عبدالله به پیرمرد یهودی نگاه کرد و گفت: ” بله، خودش است.” ابو سعد که هنوز به حرفهای پیامبر شک داشت، خنده ای کرد و گفت: او که از من و تو هم سالم تر است…” در این هنگام نگاهشان به پیامبر افتاد که با چند نفر ، کنار میدان صحبت می کردند.پیامبر با دیدن پیرمرد یهودی گفت: “ای مرد، بار هیزمت را زمین بگذار!”

پیرمرد یهودی بارش را زمین گذاشت و عرق صورتش را با آستین پاک کرد. پیامبر قدمی جلو گذاشت و به پشته ی هیزم نگاه کرد، انگار چیز عجیبی بر پشته ی هیزم می دید. همه متوجه نگاه پیغمبر شدند. دور پشته ی هیزم حلقه زدند. عقرب سیاهی روی هیزم بود و نیشش را در چوبی فرو کرده بود. مرد یهودی همین که عقرب را دید، از وحشت دو قدم به عقب برداشت و چشمهای از حدقه بیرون زده اش را به آن دوخت.

عبدالله آهسته به ابوسعد گفت:” دیدی؟ این همان عقربی است که پیامبر گفته بود! ” پیامبر رو به پیرمرد یهودی کرد و گفت: امروز چه کار نیکی کرده ای؟ مرد یهودی مانده بود که چه بگوید:” چه کار نیکی؟ ها، یادم آمد. امروز قرص نانی به یک فقیر دادم.” پیامبر رو به مردم کرد و گفت:” خداوند به خاطر آن صدقه، نیش این عقرب سیاه را از او دور ساخت.”

 

 

 

عوامل سازنده:

نویسنده و کارگردان: بهارک شاهرخی

طراحی شخصیت:مهدی خواجویی- بهارک شاهرخی

استوری بورد: بهارک شاهرخی

طراحی کلید: نسیم شاهرخی

لی اوت: بهارک شاهرخی

جان بخشی: نسیم شاهرخی- پرهام عبدالهی

اسکن و چکینگ:علیرضا صابری زاده- مجید روشن ضمیر

رنگ آمیزی: شیوا ایزدی

قلم گیری: رضا قاضی زاده- سروش مالکی

طراحی و اجرای پس زمینه: بهارک شاهرخی-سارا تقی پور- مه لقا علی زاده

دسن: سروش مالکی

مدیر دوبلاژ: منصور علی دادی

صداگذاری: محمد حسینی

ساخت موسیقی و افکت: محمد رضا شریفی راد

تدوین: نسیم شاهرخی

تیتراژ: نسیم شاهرخی

تهیه کننده: مجید فدائی

مجری طرح : موسسه پویانمایی و سینمایی پاروز

تصاویر انیمیشن: